مـ َـن به آغآز زَمیـ ـن نزدیکـَم...

3 PM



 

من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل‌ها را می‌گیرم
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد
روح من بیکار است:
قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین
رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن
مثل بال حشره را وزن سحر می‌دانم
مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر

من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد
و نمی‌خندم اگر فلسفه‌ای ، ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می‌شناسم
رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را
خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید،
سار کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد،
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی‌ جذبه دستی است که می‌چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟


 

 

"سهراب سپهری" 


5 / 3 / 1391برچسب:شعر,سهراب,سپهری,من,به,آغاز,زمین,نزدیکم,,به قَلمـِ: »смa«

مـ َـن پُر اَز وَسـ ـوسه هآی رَفتَنَمـ...

1 AM


مـن پر از وسوسه های رفتنــــــــــــــــــــــم

 

رفتن و رسیـــدن و تــــــــــــــازه شــــــــــدن



إدامه مَطلب

بـ ـ ـاآاد...

2 PM

 

 


در شب کوچک من افسوس

 

 

باد با برگ درختان میعادی دارد

 

 

در شب کوچک من دلهره ویرانی است

 

 

گوش کن

 

 

وزش ظلمت را میشنوی؟

 

 

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

 

 

من به نومیدی خود معتادم

 

 

گوش کن

 

 

وزش ظلمت را میشنوی؟

 

 

در شب اکنون چیزی می گذرد

 

 

ماه سرخست و مشوش

 

 

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

 

 

ابرها همچون انبوه عزاداران

 

 

لحظه باریدن را گویی منتظرند

 

 

لحظه ای

 

 

و پس از آن هیچ.

 

 

پشت این پنجره

 

 

شب دارد می لرزد

 

 

و زمین دارد باز می ماند از چرخش

 

 

پشت این پنجره یک نامعلوم

 

 

نگران من و توست

 

 

ای سراپایت سبز

 

 

دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار

 

 

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

 

 

به نوازش های لب های عاشق من بسپار

 

 

باد ما را با خود خواهد برد

 

 

باد ما را با خود خواهد برد

 

 

"فروغ فرخزاد"

 

 


مـ َـن آن مُرغـَــمـ که افکندَمـ...

1 PM

 

 


من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را

 

 

به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

 

 

نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل

 

 

به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را

 

 

چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم

 

 

که گر دستم دهد از خویش هم جداسازم خود را

 

 

گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری

 

 

شود لازم که پیشت وانمایم بی وفا خود را

 

 

چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می داری

 

 

نمی بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

 

 

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل

 

 

کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

 

 

"وحشی"

 

 

 


دِلـِ مـ ـن دَریاییـــــــــ‌ه...

10 PM


دل من دریاییــــــــــه

 

 

چشمـــه زندونـــــــــــه برام

 

 

چکــه چکــه های آبــــــــــ

 

 

مرثیه خــــــــــونه برام

 

 

تو رگــام به جای خــــــــــون شعر سرخ رفتنــــــــــه

 

 

تـن به مونـدن نمیــدم

 

موندنـم مرگــــــــــ منــــــــــه


صَلاحـِ کار کـُجآ و مـ ـنـِ خَرآب کـُجآ...

4 PM

 


صلاح کار کجا و من خراب کجا

 

 

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

 

 

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

 

 

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

 

 

چه نسبت است برندی صلاح و تقوی را

 

 

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

 

 

 

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

 

 

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

 

 

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

 

 

کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

 

 

 

مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست

 

 

کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا

 

 

 

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

 

 

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 

 

 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

 

 

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

 

 

 

"غزل شماره 2-حافظ"

 

 

***

 

شرح غزل در ادامه مطلب

 



إدامه مَطلب

تو بـ‌ه مـ ـن خَندیدی...

8 PM

 


تو به من خندیدی و نمی دانستی

 

 

 

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

 

 

 

باغبان از پی من تند دوید

 

 

 

سیب را دست تو دید

 

 

 

غضب آلود به من کرد نگاه

 

 

 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

 

 

 

و تو رفتی و هنوز،

 

 

 

سالهاست که در گوش من آرام آرام

 

 

 

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

 

 

 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

 

 

 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

 

"حمید مصدق"

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد 

 


من به تو خندیدم

 

 

چون که می دانستم

 

 

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

 

 

پدرم از پی تو تند دوید

 

 

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

 

 

پدر پیر من است

 

 

من به تو خندیدم

 

 

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

 

 

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

 

 

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

 

 

دل من گفت: برو

 

 

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

 

 

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

 

 

حیرت و بغض تو تکرار کنان

 

 

می دهد آزارم

 

 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

 

 

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

"فروغ فرخزاد"


26 / 1 / 1391برچسب:شعر,اشعار,ناب,حمید,مصدق,فروغ,فرخزاد,تو,به,من,خندیدی,به قَلمـِ: »смa«

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
کسب درآمد پاپ آپ