2 PM
مـ ـن خود را با عِشـقـ ورزيدن به بَسي چيزهآي دلپسند ، فَرسـ ـ ـ ـودَمـ..!
درخششـ و شكوهِشآن از إشتياقـِ سوزان و مُداومـِ مـ ـن بدانهآ ، سَرچشمه ميگرفتـــــ...سيري ناپَذير بودَمـ..هَر شور و شوقي برايَمـ با فرسايشـ هَمراه بود ؛ فرسايشي دلپَذير...مَرا كه ملحدي در ميانـِ ملحدآن بودَمـ ، هَميشه آراء دور از هَم ،پيچ و خَمهاي إفراط آميز ، انديشه هآ و واگراييهآ به خود ميخواند...هيچ سرشتي مَرا به خود جَلبـــــ نميكرد ، مگر آنچه مايهء تفاوتش با ديگرآن بود...در اين كار تا آنجا پيش رفتمـ ، كه دلبستگي را از خود راندم ، چون جُز احساسي همگآني چيزي در آن بازنميشناختَم....
دلبستگي نه ، عـِ ـشـ ـقـــــ !
"برگرفته از مائده هآي زميني"